بهای یک آغوش

ساخت وبلاگ

بعد از ظهره. از محل کارت خارج می شی. یه ماشین مدل بالا جلوت توقف می کنه.

اهمیت نمی دی. راهتو می کشی بری که می بینی بوق می زنه. بر می گردی و داخل

ماشین رو نگاه می کنی. می بینی همون پسره س که اگه باهاش قرارداد ببندی خیلی

برات عالی می شه. زوری سلام علیک می کنی. پیشنهاد بیرون رفتن می ره. نمی پذیری.

شب بهت پیام می ده. ازش می پرسی چرا یه قرارداد همکاری رو اینقدر سختش می کنه.

و اون شروع به صحبت می کنه.

می گه بهت علاقه داره و فکر می کنه تو هم بهش علاقه داری.

از اعتماد به نفسش هم تعجب می کنی هم لجت می گیره. شاید چون پولداره اینطوری

فکر می کنه. فک می کنه دخترا علاقه دارن توی ماشین های گرون قیمت بشینن و پز بدن.

از حرفاش خوشت نمیاد. از عوضی بودن خیلی از مردها. اونایی که نمی تونن کار رو با

روابط شخصی قاطی نکنن و باعث عدم آسودگی خاطر خانوما نشن.

می گه می خواد باهات باشه. در حد بیرون رفتن و یه وقتایی بغل کردن.

و باز تو ذهنت می پیچه... منظورش اینه که باید آغوشم رو بفروشم؟

قیمتش چند میلیونه که هر ماه میاد تو حسابت.

بهش می گی بدون احساس هیچ کس حق نداره بهم نزدیک بشه. به هیچ قیمتی.

و اون می گه به احساست فرصت شکل گیری می ده. قبلش بهت نزدیک نمی شه.

فکر می کنه راه رو برات باز گذاشته و راحت می تونی بپذیری. ولی مگه اصلا حرفاش

از اساس درسته که بخوای با قید و شرط بهش فکر کنی؟

با خودت می گی یه بار آغوشم رو به روی یک نفر باز کردم. به بهای عشق.

و عشق، تنها فاکتوریه که می تونه بهای آغوشت رو بپردازه. نه حتی میلیاردها دلار پول.

شاید با آغوش، عشق، بوسه، دوست داشتن و دوست داشته شدن بیگانه شده باشم.

شاید یادم رفته باشه لذت حضور عشق تو زندگیم. ولی هنوز عشق برام مقدسه.

و تنها فاکتوریه که می تونه یه مرد رو به من نزدیک کنه.

کلافه م...
ما را در سایت کلافه م دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoonamoon بازدید : 131 تاريخ : يکشنبه 11 تير 1396 ساعت: 5:49