گذر عمر

ساخت وبلاگ

جوون تر که بودم، به هر کسی که از نظر سنی بزرگ تر از من بود

جوری نگاه می کردم که انگار دنیا مال منه. فقط چون جوون ترم.

هفده هجده سالم بود.

مدرسه رو تازه پشت سر گذاشته بودم و زندگی پیش روم بود.

همه ش از اطرافیانم، زن و مرد، می پرسیدم چیکار کنم که

از زندگیم راضی باشم سال های بعد.

راستش هیچ وقت هم جوابی نگرفتم.

شاید چون خودشونم جوابشو نداشتن.

دهه ی بیست زندگیمم گذشت. دهه ی سی هم می گذره.

شاید قبلا گفته باشم که از نظر من، گذر عمر مث یه قله س.

از وقتی متولد می شی، هی این قله رو بالا می ری.

بالا می ری بالای می ری تا می رسی به سی سالگی.

سی سالگی اوج اون قله س. اوج جوونی.

بعدش دیگه باید قله رو پایین بیای. منم دارم پایین میام.

امروز، دیگه به کسی که سنش از من بیشتره جوری نگاه نمی کنم

که انگار یه چیزی ازش بیشتر دارم.

دیگه فخر نمی فروشم که جوون ترم.

من فقط دیرتر به دنیا اومدم. اونا زودتر متولد شدن.

زودتر راهی رو رفتن که من حالا دارم می رم.

گذر زمان واسه هیچ کس صبر نمی کنه.

جوونی واسه هیشکی تا ابد موندگار نبوده.

تارهای سفید مو، چروک های ریز پوست، همه شون همینو

یادآوری می کنن که نه جوونی موندگاره، نه پیری خیلی دور.

ولی...

حس می کنم از زندگیم اونجور که باید استفاده نکردم.

درس خوندم، شاغل شدم، ازدواج کردم، ولی حس نمی کنم

اونجور که باید زندگی کرده باشم.

هنوز دلم نخواسته مادر بشم. ولی با دوستام که بچه دارن هم

صحبت می کنم اونام راضی نیستن.

تازه به من می گن خوش به حال تو که هنوز بچه نداری.

شاید زندگی همین باشه. شاید هیشکی به حد بالای رضایت

از زندگی نرسیده باشه.

به هر حال لحظه هامون ترکیبی از خوشی و ناخوشی، شادی و غم،

رضایت و عدم رضایته.

شاید باید بشینیم خوبی و خوشی ها رو توی یه کفه ی ترازو بذاریم،

ناخوشی ها رو هم توی یه کفه ی دیگه.

بعد ببینیم کدوم سمت سنگین تره.

اگه سمت خوشی سنگین بود، با بهتر زندگی کردن سنگین ترش کنیم.

اگه سمت ناخوشی بود، که بازم با بهتر زندگی کردن، سنگینی

کفه ی ترازو رو به سمت خوشی ببریم.

کلافه م...
ما را در سایت کلافه م دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoonamoon بازدید : 173 تاريخ : چهارشنبه 2 اسفند 1402 ساعت: 13:31