گذشته ای که گذشت

ساخت وبلاگ

صبح با شکیب رفتم فروشگاه موسوی. همون پسره که چند سال پیش

تو آموزشگاه بهم حمله کرد و خواست ببوستم.

گوشی برای خواهرم می خواستم. اون متنوع تره گوشیاش. 

خلاصه ظهر تماس گرفتم باهاش ببینم اون گوشی که می خواستم رو 

اوکی کرد یا نه. 

گفت می خواد باهاش برم بیرون. گفتم حالت خوبه؟ من متاهلم. 

گفت یه زمانی خیلی دوسم داشت و با ندونم کاری راحت از دستم داد. 

گفتم گذشت دیگه هر چی بود. گفت هنوزم دوسم داره. 

گفتم براش احترام قائلم ولی احساسم برای شوهرمه. گفت فقط همو ببینیم. 

گفتم نمی شه. اصلا. و هیچ راهی هم نداره. 

آدما تو زندگی شون گاهی فرصتایی دارن که راحت از دستش می دن.

خودم هیچ ادعایی ندارم. اون می گفت بهترین فرصت زندگی شو از دست داد. 

کلافه م...
ما را در سایت کلافه م دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoonamoon بازدید : 135 تاريخ : سه شنبه 29 بهمن 1398 ساعت: 3:36