چند روز خوب

ساخت وبلاگ

یکشنبه شب قرار بود خواهر شوهرم اینا که اومدن شهر ما بیان خونه مون.

هر چی نشستیم و نشستیم نیومدن تا طرفای ده و نیم. زنگ که زدن رفتم پیشوازشون. 

اومدن تو حیاط سلام احوالپرسی و روبوسی کردن بعد خواهر شوهرم گفت یکی از فامیلاشون همراشونه

می خواد منو ببینه. گفتم باشه. رفت صداش زد اومد دم در. 

سرمو که بلند کردم دیدم شکیب پشت دره 

حسابی سوپرایز شدم. جیغ کشیدم و اسمشو گفتم. اومد داخل بغلم کرد 

چند دقیقه همونطور تو بغل هم بودیم. داشتم از دلتنگی می مردم واسه همینم دلم نمی خواست

از آغوشش در بیام. خدایا خیلی خوب بود. 

ولی خب امروز صبح باید بره. باز باید با تماس تصویری ببینمش. 

الان کنارم خوابیده. دلم می خواد بچسبم بهش ولی جفتمون یه عادت بد داریم. 

اونم اینه که چسبیده به هم خوابمون نمی بره. باید واسه تکون خوردن آزاد باشیم. 

کلافه م...
ما را در سایت کلافه م دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoonamoon بازدید : 109 تاريخ : يکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت: 23:28