یه فیلم

ساخت وبلاگ

داشتم یه فیلم می دیدم الان. چهارتا دوست بودن که بعد از پنج سال همو دیدن.

بعد شوهر یکی شون بهش خیانت کرده بود این به روی خودش نمیاورد.

وقتی دوستاش می فهمن با هم بحثشون می شه و تهش زنه اعتراف می کنه.

اعتراف کرد که ترسیده بود از تنهایی. حتی از اینکه با اون وضعیت ادامه بده

با شوهرش هم ترسیده بود. ولی برای خودش چاره ای نمی دید.

گفت این داستان شاید فقط واسه زندگی اون نباشه. شاید خیلیا این مساله رو

دارن و روش سرپوش گذاشتن چون می ترسن.

می گفت زنا تحمل می کنن کمتر از ارزششون باهاشون رفتار بشه، تحمل می کنن

بهشون بی احترامی بشه، ولی تنها نمونن.

حرفاش برام آشنا بود. کلمه به کلمه شو می فهمیدم. منم حس کرده بودم.

اون تجربه رو منم داشتم. بارها.

شاید خاطره ای که توی دفتر نوشته می شه رو بشه پاک یا پاره کرد و دور انداخت.

ولی خاطرات ثبت شده توی ذهن هیچ وقت پاک نمی شن. فقط بایگانی می شن.

چون بهشون نیازی نداریم مرورشون نمی کنیم و می ذاریم برن توی پستوی ذهنمون.

اما با یه چیز مشابه به یادمون میان و ناخواسته رژه می رن جلو چشمامون.

خدا رو شکر که گذشت. خدا رو شکر که تونستم تصمیم درست بگیرم.

کاش همه بتونن. همه بتونن گذشته ها، خاطرات، اتفاقات و حتی آدمای مسموم

زندگی شون رو رها کنن و فقط بذارن بره تو بایگانی ذهنشون خاک بخوره.

حتی اگه گاهی به طور تصادفی بالا میاد هم دیگه دردناک نباشه.

فقط یه دونه از این انگشت وسطا بهش نشون بدن و تمام!

کلافه م...
ما را در سایت کلافه م دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoonamoon بازدید : 124 تاريخ : شنبه 22 دی 1397 ساعت: 7:30