امروز خواهر زاده ی شکیب رفت خونه شون بعد از یه هفته که اینجا بود.
عشقم تا اومد ذوق کنه، زن داداشش زنگ زد گفت دخترا رو بردم خونه یه ریز می گفتن
می خوایم پیش زن عمو باشیم امروز
هیچی دیگه امروز هم کامل در اختیار دو تا دختر تپل مپل برادر شوهر بودیم. بگو یه ثانیه ازم
جدا شدن. حتی ظهر هم یکی شون این ورم خوابید یکی اون طرفم. حکایتی داریم
ظهر که اینجوری خوابیده بودیم شکیب اومد تو اتاق گفت تو رو خدا وضع ما رو ببین.
هر روز دستمون به هیچ جا بند نیست
کلافه م...برچسب : نویسنده : khoonamoon بازدید : 121