نِ می دو نَم

ساخت وبلاگ

این پسره هر روز خدا می گه بیا همو ببینیم. بساطی شده واسه مون.

می گه بیا با هم بریم بیرون. گفتم فکرشم از سرت بیرون کن.

می گه از من می ترسی؟ می گم از تو نه، از پچ پچ مردم آره.

باز می گه می ریم یه جا کسی نباشه کسی نبینه. گفتم بهت اعتماد ندارم.

دست خودم نیست. گذشته یادم میاد.

یاد شبی که با حامد دوتایی رفتیم بیرون. ساعت 9 و نیم شب. سوار تاکسی شدیم.

پرسیدم کجا می ریم، گفت جای بدی نمی ریم.

نه ترسیدم، نه فکر بدی به سرم زد. خودش امنیتم بود.

حالا با این یکی روز هم حاضر نیستم بیرون برم. گفتمش بیاد محل کارم.

چون شعبه مون داره جا به جا می شه، خلوت بود.

ضلع میز نشست با فاصله اما نزدیک. حواسش رفت به دستام.

دستشو گرفت سمتم. گفت می خوام لاکاتو ببینم. لاک سورمه ای زدم با طلایی.

از دور نشونش دادم. گفت نه دستام باید لمس کنه. گفتم ببخشید؟

گفت دوری نکن. کسی نمی بینه. گفتم اشتباهت اینجاست فکر می کنی به خاطر کسیه.

خودم نمی خوام و تو هم داری حدتو می گذرونی.

گفت چرا خشکی، چرا راحت نیستی، چرا بداخلاقی. گفتم مدلم همینه.

باز ذهنم برگشت عقب. آره حاضر نیستم حتی دستمو لمس کنه.

در حالی که حامد لبامو بوسید.

اعصابم خورده. من دوسش ندارم. با اینکه اون ابراز علاقه می کنه.

فقط می دونم مقایسه درست نیست. نه درست نیست. ولی مگه می فهمم من؟

کلافه م...
ما را در سایت کلافه م دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoonamoon بازدید : 143 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 4:54