کلافه م

متن مرتبط با «خونه» در سایت کلافه م نوشته شده است

تو این هوا چپیدم تو خونه!

  • امروز هوا جوریه که آدم دلش نمی خواد توی خونه بمونه. دلم می خواد بریم بیرون با ماشین بچرخیم و دور بزنیم.ولی امروز ماشین نداریم ​​​​​​ماشینمون دست دوست همسر جانه تا فردا. این آقای شوهر هم تنبل تر از اونه که باهام بیاد بریم پیاده روی. دیگه واسه خودم نشستم لب پنجره بیرونو تماشا می کنم فقط. کاش الان خوزستان بودیم. می رفتیم به قول خودمون صحرا. واسه خودمون آتیش روشن می کردیم و لذت می بردیم. یعنی اونقدری دلم هوای خوزستان رفتن کرده که نگو. این هوا، مال اونجا بودنه. جون می ده واسه صحرا رفتن. به خصوص باغ خونه ی ننه و آلاچیقش بخوانید, ...ادامه مطلب

  • باد و باغ و بارون و خونه ی ننه

  • پارسال بود که چند روز اومدم خونه ی ننه موندم. حس و حالی که اون موقع داشتم اینقدر خوب بود که قشنگی شوهنوز یادمه.این مدت هر بار خوزستان اومدم، به ننه سر زدم ولی اون حال و هوا رو نداشت.حالا امروز، باز از صبح اومدیم خونه ی ننه. بابام توی باغ یه آلاچیق زده. از سحر یه لحظه بارون بند نیومده.بساط کباب کوبیده راه انداختیم و ناهار رو زیر آلاچیقبا صدای بارون خوردیم. واقعا لذت بخش بود ​​​​​​الانم نشستم توی باغ روی صندلی کنار منقل آتیش دارم با تمام وجود از زیبایی طبیعت لذت می برم.چه خوبه صدای بارون.صدای باد که از لا به لای شاخه های درختا رد می شه.شاخه ها که با وزش باد تکون می خورن. صدای گنجیشکا، صدای آواز بلبل ها.سرمای هوا و گرمای آتیش. خدایا شکرت به خاطر این همه زیبایی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خونه ی قشنگم

  • یعنی خودم از خودم خنده م می گیره که دارم از چیزای ساده وپیش پا افتاده لذت می برم لباس می ذارم تو لباسشویی، کیف می کنم ​​​​​​با شکیب می شینیم دوتایی ناهار می خوریم، کیف می کنم ​​​​​​صبح از خواب پا می شم، لذت می برم. دلیلشم فقط اینه که هفت - هشت روزه خونه زندگیم مستقل شده توی همون ساختمون خونه ی مادر شوهرم، یه واحد خالی شد.ما هم رهن و اجاره ش کردیم.دیگه موقع ناهار خودن، کسی غر نمی زنه و از غذا ایراد نمی گیره.دیگه صبح با سر و صدای کسی بیدار نمی شم.دیگه لباسامو جمع نمی کنم هفته ای یه بار یه عالمه لباس بندازمتو لباسشویی و بعد ندونم کجا پهنشون کنم خشک بشن.هر چند شبا طرفای هشت و نیم می رم پیش مادر شوهر تاحدود یازده - یازده و نیم.ولی بازم بهتر از اینه که اونجا زندگی کنم و شبانه روز همونجا باشم.بازم مرسی خدا جون که یهویی شرایط رو واسه مستقل شدنمونفراهم کردی و تا حد زیادی به زندگیم سر و سامون دادی. ​​​​​ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خونه باغ ننه

  • مادربزرگم بیرون شهر یه خونه باغ داره. همونجا هم زندگیمی کنه می گه نسبت به شهر راحت تره براش. دیروز اومدم که برای دو سه روز پیشش بمونم.امروز پاشدم کمک ننه شروع به تمیز کاری کردم.شستن و جارو کشیدن و مرتب کردن. ننه یه اتاق و یه سالن بزرگ هم واسه مرغ و خروساش داره.رفتم تو اتاق مرغکا دیدم واسه خودشون تخم گذاشتن ​​​​​​خیلی کیف داد جمع کردن تخم مرغا. ظهر عشقم زنگ زد گفت چیکار می کنی. دیگه گفتم که از صبح پا شدم دور کارا و تازه آب مرغا رو هم عوض کردم و تخم مرغ هم جمع کردم.خندید و گفت واسه خودت دختر روستایی شدی ​​​​​​گفتم آره چه جورم ​​​​​​خلاصه باحال بود. یادم باشه فردا دم غروب برم توی باغ واسه خودم آتیش روشنکنم سیب زمینی بذارم زیرش. یا ظهر بریم ناهار رو تو باغ بخوریم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خونه مون

  • یه بار یه جا خوندم همه ی ما یه بار برای آخرین بار رفتیم تو کوچه بازی کردیم، بدون اینکه بدونیم اون آخرین بار بوده. یادمه خیلی دلم گرفت اینو که دیدم. خیلی از آخرین بارا رو نمی شه تشخیص داد. ولی امشب، من, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها