کلافه م

متن مرتبط با «تجربه» در سایت کلافه م نوشته شده است

یه تجربه ی فوق‌العاده

  • امروز صبح زود بیدار شدم. البته هشت و نیم واسه من زوده ​​​​​​اومدم تو حیاط دیدم یه مه نیمه سنگین همه جا رو گرفته. یکی از قشنگ ترین صحنه هایی بود که تا حالا دیده بودم. سرد بود واسه همینم زود رفتم داخل. ولی حیفم اومد این زیبایی طبیعی رو از دست بدم. دیگه پا شدم صبحونه ای که ننه آماده کرده بود رو برداشتمو اومدم تو حیاط، رو به باغ نشستم و صبحونه خوردم.یعنی منظره ای که الان می بینم واقعا بی نظیره. یه حیاط مه گرفته با انتهایی که به باغ ختم می شه. درختای جلویی معلومن ولی عقبیا توی مه مث سایه می مونن. شاخ و برگاشون با یه باد ملایم داره تکون می خوره. ذره های مه رو دارم می بینم که چطوری حرکت می کنن. هم زمان، هم از تنفس خودم بخار در میاد، هم از چایی خوشرنگم.مرغا دارن واسه خودشون دون ذرتایی رو می خورن که ننهبراشون ریخته. صدای بلبل از همه طرف میاد. یکی ‌شون می گه بی بی بو بو. منم همونو تکرار می کنم، اونم باز همونو می گه. صدای خروس همسایه هم مرتب میاد. از وقتی ننه گفته خروسا با آوازشون انگار می گن باقر آقا!منم دیگه با هر صدای خروس همینو می شنوم ​​​​​​یه لحظه هوا تاریک تر می شه، یه لحظه روشن تر. مثل اینه که سنگینی مه، جلوی خورشید رو پوشونده. ولی گاهی یه ابر هم میاد روی خورشید رو می گیره و باز کنار می ره. گنجیشکا هم دونه دونه میان کنار مرغا و نمی دونم چی می خورن. چون دون ذرت واسه نوک کوچیک اونا خیلی بزرگه. دلم نمیاد برم توی ساختمون. واقعا نمی دونم کی دوباره می تونمهمچین تجربه ی نابی داشته باشم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یه تجربه ی فوق‌العاده

  • امروز صبح زود بیدار شدم. البته هشت و نیم واسه من زوده ​​​​​​اومدم تو حیاط دیدم یه مه نیمه سنگین همه جا رو گرفته. یکی از قشنگ ترین صحنه هایی بود که تا حالا دیده بودم. سرد بود واسه همینم زود رفتم داخل. ولی حیفم اومد این زیبایی طبیعی رو از دست بدم. دیگه پا شدم صبحونه ای که ننه آماده کرده بود رو برداشتمو اومدم تو حیاط، رو به باغ نشستم و صبحونه خوردم.یعنی منظره ای که الان می بینم واقعا بی نظیره. یه حیاط مه گرفته با انتهایی که به باغ ختم می شه. درختای جلویی معلومن ولی عقبیا توی مه مث سایه می مونن. شاخ و برگاشون با یه باد ملایم داره تکون می خوره. ذره های مه رو دارم می بینم که چطوری حرکت می کنن. هم زمان، هم از تنفس خودم بخار در میاد، هم از چایی خوشرنگم.مرغا دارن واسه خودشون دون ذرتایی رو می خورن که ننهبراشون ریخته. صدای بلبل از همه طرف میاد. یکی ‌شون می گه بی بی بو بو. منم همونو تکرار می کنم، اونم باز همونو می گه. صدای خروس همسایه هم مرتب میاد. از وقتی ننه گفته خروسا با آوازشون انگار می گن باقر آقا!منم دیگه با هر صدای خروس همینو می شنوم ​​​​​​یه لحظه هوا تاریک تر می شه، یه لحظه روشن تر. مثل اینه که سنگینی مه، جلوی خورشید رو پوشونده. ولی گاهی یه ابر هم میاد روی خورشید رو می گیره و باز کنار می ره. گنجیشکا هم دونه دونه میان کنار مرغا و نمی دونم چی می خورن. چون دون ذرت واسه نوک کوچیک اونا خیلی بزرگه. دلم نمیاد برم توی ساختمون. واقعا نمی دونم کی دوباره می تونمهمچین تجربه ی نابی داشته باشم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یه تجربه ی جدید

  • تصمیم گرفتم برم کلاس پتینه و دکوپاژ. دو جا سر زدم. یکیش شرایطش عالی بود فقط یه کم راهش دوره. حالا از شنبه ی آینده باید برم کلاس. یه لیست هم خانمه داد که باید بگیرم. ذوق دارم واسه کار با رنگ ها  ,تجربه,جدید ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها